جدول جو
جدول جو

معنی بن کوهی - جستجوی لغت در جدول جو

بن کوهی(بَ)
گیاهی است بسیار چرب و ازآن آش پزند. (برهان) (آنندراج) (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از در کوهی
تصویر در کوهی
کوارتز، کانی شفّافی که از شیشه سخت تر است و در جواهرسازی، ساعت سازی، ساختن وسایل نوری و الکترونی به کار می رود،
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بز کوهی
تصویر بز کوهی
در علم زیست شناسی حیوانی علف خوار شبیه آهو با شاخ های بلند و ریش دراز که برای گوشتش شکار می شود، پاژن، پازن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوی کوهی
تصویر بوی کوهی
در علم زیست شناسی گیاهی صحرایی بومی خراسان که از ریشۀ آن نوعی صمغ به دست می آید
فرهنگ فارسی عمید
(خَ رِ)
نوعی از چارپایان کوهی است چون ’آهو’ و بزکوهی و ’کل’ که شکار کرده میشود. عیر. (دهار) : و ایشان را جلبه بود چونانک خران کوهی. (تفسیر ابوالفتوح ج 1 ص 781). از میان مکه و مدینه می رفتند خر کوهی پیش آمد. (تفسیر ابوالفتوح ج 2 ص 221). و اگر گاو کوهی یا خرکوهی بصید بگیرد... (تفسیر ابوالفتوح ج 2 ص 223)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
مذمت. بدگوئی. (فرهنگ فارسی معین). به صورت مزید مؤخر در کلماتی چون دهر، گیتی، بخیل وغیره به معنی نکوهیدن و سرزنش کردن است:
دهرنکوهی مکن ای نیک مرد
دهر به جای من و تو بد نکرد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان ارادان است که در بخش گرمسار شهرستان دماوند واقع است. و 295 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1). نام ایستگاه هفتم راه آهن تهران بسوی شمال نیز هست
لغت نامه دهخدا
(بُ)
بن شوی غله که در زمین بماند. الحصیده. (مهذب الاسماء). آنچه می ماند در زمین از بن کشت که داس آنرا وقت درویدن برجای بگذارد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
کوه مانند حصار و بارو. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) :
چه گوئید گفتا در این بند کوه
که آورد از اندیشه ما را ستوه.
نظامی، نامی از نامهای صفات الهی:
که مرا دید رازدار خدای
حاجب کردگار بنده نواز.
ناصرخسرو.
منم که دیده به دیدار دوست کردم باز
چه شکر گویمت ای کارساز بنده نواز.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(خِ)
بیخ تفتی است که شوکران باشد و آنرا بیونانی تودریون گویند و بهترین آن را از تفت یزد آورند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
مرادف بی کس و بی رفیق، (غیاث)، بی کسی، و بی کس و کو مترادف با یکدیگرند، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ)
ابوالحسن علی بن محمد بن الزبیر الاسد الکوفی. عالم نحوی لغوی. او راست: کتاب فی معانی الشعر و اختلاف العلماء. کتاب القلائد و الفرائد در لغت و شعر. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(بُ زِ)
رنگ. (فرهنگ اسدی). صدیع. قفاص. (منتهی الارب). معز وحشیه. تیس جبلی. پازن. ایّل. وعل. ثیتل. ارقب. (یادداشت بخط دهخدا). بز وحشی. شکار. پازن. نوع وحشی بز که در کوهستانهای ایران و ترکیه و افغانستان و چین و هندوستان فراوان است و شکارچیان صید میکنند. از صفرایی که در کیسۀ صفرای این حیوان است در قدیم بعنوان ضدّسم در تداوی استفاده میکردند بدین ترتیب که پس از کشتن آن صفرای موجود در کیسۀ زردابش را خشک و منجمد کرده بنام پازهر و یا پازهر حیوانی ببازار عرضه میداشتند. ولی امروزه میدانیم که عمل ضدّسم سازی کبد در کبد همه حیوانات صورت می گیرد و از ترشحات صفراوی کلیۀ حیوانات میتوان بدین منظور استفاده کرد. در تداول عامه منظور از بز کوهی بیشتر جنس نر حیوان است. (فرهنگ فارسی معین) : گوشت بز کوهی و میش کوهی بدو (بگوشت گاو کوهی) نزدیک باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(بُ یَ)
دهی از دهستان کوهمره سرخی است که در بخش مرکزی شهرستان شیراز واقع است، و 104 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
تصویری از در کوهی
تصویر در کوهی
مهایک کوهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بند کوه
تصویر بند کوه
کوه مانند حصار و بارو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نکوهی
تصویر نکوهی
مذمت بد گویی (در ترکیب آید: بخیل نکوهی گیتی نکوهی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بن جویی
تصویر بن جویی
اکتناه
فرهنگ واژه فارسی سره
دیدن گوزن وبز کوهی ونخجیرو آنچه به این ماند روزی حلال به وی رسد دیدن بزغاله در خواب، نشانه آن است که در کسب لذتهای دنیوی افراط می کنید و احتمالاً انسانی خوش قلب را اندوهگین خواهید ساخت. یوسف نبی (ع)
فرهنگ جامع تعبیر خواب
زیرچشمی نگاه کردن، چپ چپ نگاه کردن، از زیر و قسمت پایین
فرهنگ گویش مازندرانی
اولین شالی درو شده برای چیدن در (کومه) ، نوعی چیدن پشته های
فرهنگ گویش مازندرانی
زهار، موی اطراف آلت تناسلی، موی زیربغل
فرهنگ گویش مازندرانی
کل، پازن
فرهنگ گویش مازندرانی
پایین ترین کرت در هر زمین
فرهنگ گویش مازندرانی
انعکاس صدا در کوهستان، پژواک
فرهنگ گویش مازندرانی
بندبن
فرهنگ گویش مازندرانی
پس مانده ی گندم در خرمن که تهی دستان آن را جمع آوری و مورد
فرهنگ گویش مازندرانی